محل تبلیغات شما

یک دریچه آزادی باز کن به زندانم

یک سبو پر از شادی خرج کن که مهمانم

ابر نقره افشان شو تا چو تاک بارآور

پیش دست و دلبازان دست و دل بیفشانم

یک چمن صفا داری باز کن به رویم در

بر بساط گل بنشین در کنار بنشانم

لحظه های امروزم شاد باد و رنگین باد

وعده های فردا را اعتماد نتوانم

فرّ بامدادم کو؟ نیمروز شادم کو؟

آفتاب بیرنگی بر فراز ایوانم

مرگ راه می بندد لحظه های غلتان را

کو مجال پوییدن؟ گوی تنگ میدانم

عشق! خیز و توفان کن! آنچه مانده ویران کن!

از تو باد خاشاکش لانه پریشانم

با زبان سرخ آخر چون کند سر سبزم؟

رنگ بوی خون دارد نکته ها که می دانم

عشق می رسد از راه پیش او سخن کوتاه

در نماز خون شعری با حضور می خوانم

 

شعری از سیمین بهبهانی

شعری از فروغ فرخزاد

من نمرده بودم من زن بودم. همین ...

کن ,های ,باد ,خون ,شعری ,باز ,باز کن ,کن به ,از تو ,تو باد ,کن از

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سنگ مرمریت گندمک شیراز